سخنان مارك تواين-سری دوم
سخنان مارك تواين-سری دوم
تختخواب، خطرناكترين جاي دنياست، چون صدي نود مردم در آن ميميرند.
يك گفتار درست، ابزاري توانمند است.
زماني كه پسري چهارده ساله بودم، پدرم آن چنان بيسواد بود كه به سختي ميتوانستم وجودش را تاب آورم. ولي زماني كه بيست و يك ساله شدم، از اينكه پيرمرد در طي اين هفت سال، چقدر آموخته، شگفت زده شدم.
در برابر يورش خنده، هيچ امري نميتواند پايداري كند.
آسمان هركس به اندازه ي روشني و تاري قلب او، روشن يا تار است.
انسان، تنها حيوانيست كه شرم ميكند؛ يا بايد شرم كند.
شكم پر در برابر كله ي خالي و قلب تهي ارزشي ندارد.
تنها آموزش و پرورش است كه دل آدمي را نرم مي سازد و ايجاد مهرباني و شفقت و نيكي مي كند.
بزرگان به كارهاي كوچك و بي اهميت بسيار زود رسيدگي مي كنند.
در عمل ثابت شد كه گفتن آسان و عمل دشوار است.
وقتي كه انسان توانايي نداشته باشد بايد به كم خشنود باشد.
هر چيزي را پاياني است.
اگر انسان گاهي در كشور وهم و خيال، شواليه باشد بهتر از اين نيست كه در جهان واقع، كنت باشد؟
در دنيا تنها شما نيستيد كه حقوق حقه تان را به مسخره گرفته و در هويت تان ترديد كرده اند!
[ به ] راستي كارهاي آدمي چه خنده آور و ضد و نقيض و ناپايدار است!
به يقين در دنيا چيزي لذت بخش تر از اين نيست كه انسان پرستش كرده شده و دوست داشته شده ي ملتي باشد.
پادشاهان بايستي گاهگاهي در برابر قوانيني كه بر آن تكيه زده اند انعطاف پذير باشند تا از اين راه پي به مفهوم مهرباني و مروت ببرند و در دل آنها عاطفه به وجود آيد.
هرچند كه مادرم براي من دچار سختي هاي فراواني شده است، ولي فكر مي كنم از آنها لذت نيز برده است.
چقدر يه چيز كوچيك، وقتي [=زماني كه] بدوني خودت به دستش آوردي، ميتونه خوشحالت [=شادِت] كنه!
باهوش بودن هيچ اهميتي نداره، ارزش واقعي [=راستين] تو قلبِ انسانه!
به قلب مهربونُ عاشق واسه انسان بزرگترين ثروته [=دارايي] وُ بدونِ اون حتي با داشتن هوشِ زياد، انسان فقيره [=تهيدسته].
اگه چيزي براي كشف كردن نبود، دنيا خيلي يهنواختُ خستهكننده ميشد.
حس ترس... اي كاش هيچوقت [=هيچگاه] اين حسُ كشف نكرده بودم؛ حسي كه لحظههامُ خراب ميكنه، شاديمُ از بين ميبره وُ سبب ميشه از وحشت [=ترس] به خودم بلرزم.
بهترين راه براي درك چيزا، تجربه كردن اوناست. ولي اگه فقط به حدسُ گمون قناعت [=بسنده] كني، هيچوقت [=هيچگاه] دانا نميشي.
بعضي [=برخي] چيزا رُ نميتوني بفهمي، ولي همين مسئله رُ هم با حدسُ گمون نميشه فهميد. بايد صبور [=شكيبا] باشي وُ به تجربه كردن ادامه بدي تا بفهمي كه نميتوني بفهمي! اينجوري زندگي كردن، دنيا رُ برات جذاب ميكنه.
تلاش كردنُ به نتيجه نرسيدن، درُست به اندازهي تلاش كردنُ به نتيجه رسيدن، لذتبخشه.
اصول [=قوانين]، فقط زماني مُهمَن كه سير باشي...
هوش وُ خرد به مرور زمان پيشرفت ميكنه، ولي اين پيشرفت، ناگهاني نيست.
هميشه چيزاي غيرمنتظرهست [=دور از چشمداشت] كه اتفاق ميافته [=روي ميده].
سماجتُ سختكوشي يه [=يك] استعداده [=هنره].
عمر زيادي كردم و نگران دشواريها و دردسرهاي زيادي بودم كه بيشتر آنها هرگز روي نداد.
هنگامي كه در ترديد به سر ميبريد، راستش را بگوييد.




